یعنی واقعا این خالهی من ادم عجیبیه :) مثلا یادمه قبل کرونا ... یه شب بهش پیام دادم گفتم دکی پایهای فردا بریم پارک ملت به صرف بستنی متری؟ گفت آره:) فرداش با ویتامین استرس اومدن دنبالم ... تا نشستم توی ماشین و سلام احوال پرسی کردیم گفت خب کجا بریم؟ منم با یه نگاه محتوی کیدینگ می!! با خودم گفتم تابلو عه دیگه دیشب هماهنگ کردیم بریم ولیعصر... یهو ویتامین استرس متفکر گفت بریم آبشار... و خاله ام نهایتا گفت اها یادم اومد خیلی وقته نرفتیم دریاچه بریم دریاچه ...! و من تا زمانی که با چشمای خودم دریاچه رو ندیدم باورم نمیشد و میگفتم نه بابا قرار گذاشتیم چرا باید بریم اونجا ولی رفتیم اونجا !خلاصه که بزرگوار در لحظه تصمیم میگیره گور بابای قرار و هماهنگیات:)
نیچه، باز هم نیچه (۸) (بخش آخر) بازدید : 330
سه شنبه 14 مهر 1399 زمان : 20:37