نشسته بودیم دوتایی پشت یکی از میزای امیر شکلات و از ماههایی که گذروندیم یا باهاشون رو به رو بودیم صحبت میکردیم .. سنی نداشتیم هیجده نوزده ساله ... مردد پر از شک بهش میگفتم چی بوده و چی شده ... چی میخواستم داشته باشم و چی دارم ... پرید وسط کلامم که الان همونی که میخواستی رو داریا حواست هست؟ شاید اسمش فرق کنه ... اما همون کاری رو که میخوای داری میکنیا ..حواست هست؟... حواسم نبود ... حواسش بود که حواسم نیست و نگاهش و کلامش شد آب روی اتیش هرچی شک و تردیده...
من یه سر دردم که دست و پا در اورده ! بازدید : 370
سه شنبه 21 مهر 1399 زمان : 10:38